panisapanisa، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

بهترین بهانه ی نفس کشیدن مامان و بابا

بالاخره راه افتادی عزیزم

دختره خوشگله مامان تو تاریخ 92/9/20 یعنی یه هفته قبل از تولد یکسالگیت شما تونستی برای اولین بار به مدت 4-5 ثانیه بدون کمک کسی روی پاهای کوچولوت وایســـــــــــی...مامانم از خوشحالی انقد جیغ زد که افتادی ...آفریــــــــــــــــن عزیزه دلم                                                        و درست 10 روزه بعد یعنی 92/9/30 که شبه یلدا و درست 2روز بعده تولد یکسالگیت بود شما تونستی برای اولین بار بدون کمک کسی 3-4 قدم برداری... ...از بغله باباجی رفتی تو بغله مامانی...آفـــــــــــــــــــرین...
17 بهمن 1392

اولین باری که مامان نلیا موهاتو کوتاه کرد

دخمله خوشگلم چند روز پیش مامان برای اولین بار موهای خوشگلتو کوتاه کرد...آخه خیلی بلند شده بود و این چتریات تا نوک مماخت رسیده بود و همش میرفت تو چشمت و اذیتت میکرد...راستش خیلی وقت بود که میخواستم این کارو کنم اما میترسیدم خراب کنم  تا بالاخره دل به دریا زدم...ولی شما خیلی شیطونی میکردی و با مکافات زدم  تازه خوشمم اومده بود موهای کل سرتو کوتاه کردم البته نه زیاد هااااااا...فقط یه کم  ببین چه ناز شدی                                              ...
17 بهمن 1392

کلمات جدید...کارهای جدید

عشقه کوچولوی مامان شما تا امروز 92/11/11 میتونی این کلمات رو با درکه معنی اش بگی: مامان نـــــــــــــــلی (خیلی سخت و کم میتونی اسمه مامان رو بگی...بعضی وقتام دلی میگی ) بابا امیــــــــــــــــــــــــــــــــــن (دقیقا با همین کش امین رو میگی... ) دد (بیرون رفتن) ب ب (خوراکی) آبه (آب)  بی بی (همون پی پی ) عمـــــــــــــه عم (همون عمو ه)  عجی (عزیز جون) دایی  نـــــــــــــــی نـــــــــــــــــی پ پ پــــــــــــــرت (وقتی میخوای چیزی رو پرتاب کنی اینو میگی) هاپو  بیـــــــــا بیــــــــــا از رنگا هم رنگه آبی رو میشناسی و مثلا وقتی یه لیوان آبی رو میخوای میگی:آبی بیـــــا بیــــــا...تازه انگشته اشاره ات رو هم با...
11 بهمن 1392

پانیسا تو برنامه عمو فیتیله ایی ها

عزیزم چند روز پیش من و شما با مینو جون (دختر خاله بابا امین) و یاسمن جون و دوسته مینو جون و دخترش 6 تایی رفتیم برنامه عمو فیتیله ایی ها رو که اومده بودن ساری ببینیم... تقریبا سه ربعی توی صف بودیم تا بالاخره درها رو باز کردن و رفتیم داخل...شما هم دیگه خسته شده بودی و طاقتت طاق شده بود... ولی وقتی بالاخره رفتیم داخل  سرحال شذی... مخصوصا وقتی برنامه شروع شد و عمو فیتیله ایی ها اومدن و آهنگای شاد برای بچه ها زدن...                                                       شما هم که دیگه عاشق نانای...
11 بهمن 1392

اولین برف دیدن پانیسا کوچولو

دختره کوچولوی مامان...شما اولین برفتو وقتی که داشتیم از تهران برمیگشتیم ساری دیدی...توی راه من و شما و بابایی و عمو کامی(دوسته بابا امین) یه جایی نگه داشتیم تا آش دوغ بخوریم...شما رو هم لای پتو پیچیدیم و بردیم پایین... عزیزم نمیدونی چقد از دیدن بارش دونه های برف ذوق کرده بودی و به آسمون نگاه میکردی و سعی میکردی دونه های برف رو با دستات بگیری...                                                           بعدم رفتیم تو آش خوردیم...به شما هم دادیم خیلی هم خوشت اومده بود   ...
11 بهمن 1392

شیطنتای پانیسا تو خونه مامانی و عزیز جون

عزیزم شما عاشقه پشت پنجره آشپزخونه عزیز جون اینایی...همش میری و روی میزشون میشینی و از پشت پنجره بیرون رو میبینی و عزیز جون هم باهات بازی میکنه و یادت داده به مردایی که رد میشن عمو میگی و با هم پیشی ها و نی نی هایی که رد میشن رو میبینین...حتی یه بار که عزیز جون داشته بهت سیب زمنیه سرخ کرده میداده شما همش سیب زمینیاتو به پیشی های تو کوچه تعارف میکردی و شیشه رو حسابی چرب و چیلی کردی اهلی من فدای اون کارای بامزه ات شم بلا خانم عاشق اینی که سوار صندلیه کامپیوتر دایی ایمان بشینی و عزیز جون رات ببره و بوق بوقم بزنه برات  از کتابخونه اتاقه دایی ایمان هم خیلی خوشت میاد...از مجسمه عقاب پشت پنجره آشپزخونه هم خیلی خوشت میاد و بهش کل...
11 بهمن 1392

شیرین ترین دختره شیطونه دنیا

خوشگلم میخوام عکسایی که ماله 1-2 ماه قبله و فرصت نشده بود برات بذارم الان بذارم...البته خوده عکسا تاریخ دارن اولین بار که بابا امین برات گیتار زد... نمیدونم چرا یه مدتی خیلی به پشته تلویزیون گیر میدادی و همش میرفتی ببینی اون پشت کیه ...بعدشم 4دست و پا از میز تلویزیون میرفتی بالا و مشغوله فضولی میشدی...البته مامان حواسش بهت بود که کاره خطرناکی نکنیااااا... آخرش دیگه اونجا رو بالشت گذاشتیم تا نتونی ازش بری بالا...حالا عکس العمل خودتو ببین با اون بالشته! اون طرفه میز تلویزیون هم مثلا صندلی گذاشتیم که نتونی بری به سیم های پشته تلویزیون دست بزنی ولی نگاه کن خودتوووووووو اینم از جاکفشی دم دستیمون که همش دوست...
11 بهمن 1392

پانیسا تو یخچال!

عشقه مامان این عکسا هم ماله 1-2 ماهه قبله که دارم الان برات میذارم... شما عاشقه یخچالی و تا میبینی درش باز شده کلی ذوق زده میشی و به طرفش حمله ور میشی...و با خنده و شادی مشغوله به هم ریختنش میشی...ببیـــــــــــــــــن! اینجا هم درو رو خودت بستی...قیافتو نگاه چقد ترسیدی  البته مامان بعد از ثبته چهره ات سریع نجاتت داد قربونت بشم    ...
4 بهمن 1392

پانیسا با لباسای بچگیه مامان نلیاش

سلام عزیزم...عشقم حدوده 1-2 ماهه پیش مامان یکی از لباسای دوران بجگیشو تنت کرد و ازت عکسای خوجلی گرفت ولی راستش انقد درگیر کارای تولدت بودم که یادم رفت عکساشو برات بذارم...الان با تاخیره 1-2 ماهه میذارم چقدم رنگش بهت میاد و نانازت کرده...خوجله مــــــــــــــــن در تلاشه شدید برای خوردن گردنبندت...!    ...
4 بهمن 1392

تم تولد پانیسا کوچولو

دوستان عزیز این مطلب جنبه تبلیغاتی داره...تم تولد پانیسا کوچولو رو دایی ایمان جونش طراحی کرده بود...که عکساشو براتون دونه دونه میذارم...هر کسی که مایله سفارش بده با شماره زیر تماس بگیره و راجع به جزئیات سفارشش با خوده دایی ایمانه پانیسا صحبت کنه...   ایمان رمضانی  09124402816 فلش راهنمایی   برگه خوشامدگویی و برگه یادگاری  جعبه دستمال کاغذی ریسه عکس 12 تایی و عدد تم ریسه هپی برث دی و اسمه پانیسا و نماد تم و عدد تولد لیبل سیخ چوبی و لیبل نی و برگه نوش جان   لیبل نوشابه و تزئین چاقوی کیک   جعبه پاپ کورن کلاه بوقی بچه ها کلاه بوقی پانیسا کوچولو جعبه گیفت نمای کلی ...
2 بهمن 1392